داستان ترسناک شما

لایک یادتون نره
خیلی خب در مورد زمان دانشجوییم هست تو یکی از شهرها ک نمیخام اسمشو ببرم
یه خونه اجاره کرده بودیم مجردی با دو نفر از رفیقام جمعا سه نفر بودیم
صاحب خونه بهمون گفته بود که اینجا خطرناکه و جن و از این داستانا داره
ماها باور نداشتیم از این چیزا و خیلی پیگیر نبودیم.دستشویی این خونه تو حیاط بود سر شب بود من رفتم تو حیاط دستشویی
یه چند دقیقه ای شد دیدم یه نفر داره در میزنه.هی دفعات در زدنش تند تر و محکم تر میشه
هی میگفتم بابا فلانی نکن اذیت نکن دیدم هیچ صدایی نمیاد
حتی صدای پاش هم نیومد
یه دیقه ای همینجوری صدا نیومد تا دیدم دوباره هی محکم تر داره در میزنه از زیر در دستشویی نگاه کردم دیدم هیچکس نیست
سریع اومدم بیرون رفتم تو خونه و دعوا کولی بازی ولی هیچکدومشون قبول نمیکردن ک کار ما بوده
از اون شب به بعد دیگه تا هوا روشن نمیشد هیچکدوممون دستشویی نمیرفتیم حتی بیرون تو حیاط هم نمیرفتیم
با چراغ روشن میخوابیدیم
هنوزم یادش میوفتم پشمام میریزه