پارت 3 داستان عاشقانه

لایک وکامنت یادتون نره
منو تو صاحل تاب میداد ولی دوست نداشتم زیاد صمیمی شیم
برای همین بهش گفتم من میرم خونمون گفت تا خونتون می رسونمت منم قبول کردم
بهم یه قهوه داد منم بی هوش شدم چن ساعتی طول کشید ک فهمیدم توی یه اتاق خواب هستم
بیدار شدم داد و بیداد کردم الکس دیدم بهش گفتم من اینجا چی کار میکنم
گفت من وابستتم برای همین باید پیشم بمونی خندیدمو گفتم چرت نگو ولم کن منو پرت کرد سمت
تخت و لبامو بوسید دید خیلی ترسیدم برای همین از اتاق بیرون رفت و در اتاق خواب بست هرچی به در ضربه زدم در باز نشد
پارت 4 براتون میزارم می خوام لایک کنینا🫠🙃